دیر آمدی!!....
كمی تغییر كرده ام.....
برای شناختنم....
عكسم را مچاله كن...
**********
همين جا ، همين امروز
خورشيد نگاهت آرزويم
گرماى صدايت التهاب من
خزانم را بى بهارى دوباره ترانه ميکنم
کوچ نزديک و هوا سرد
کاش همين امروز را بى بهانه بهار کنى
سرماى تنم در آغوش تابستانى تو
چه روياى مهتابى
خاطره اش کن در برگهاى زرد دفتر روزگارم
میدونم یه وقتایی دلت برام تنگ میشه
توخیابونو نگاه میکنی ازپشت شیشه
اونکه ازپشت درختا میگذره شاید منم
که دارم تنهایی با یاد تو پرسه میزنم...
چطور دلت امد بري بعد هزارتا خاطره
تاوان چي را من ميدم اينجا كنار پنجره
چطور دلت اومد بري چطور تونستي بد بشي
تو اوج بي كسيم چطور تونستي ساده رد بشي
چطور دلت مياد با من اينجوري بي مهري كني
شايد همين الان تو هم داري به من فكر مي كني
چطور دلت اومد که من اينجوري تنها بمونم
رفتي سراغ زندگيت نگفتي شايد نتونم
دلم سبك نشود ازت دلم هنوز مي خواد بيايي
حتي با اينكه مي دونم شايد ديگه منو نخوايي
بزار كه راحتت كنم از توي رويات نمي رم
مي خوام كنار پنجره به يادت آروم بميرم
دوست دارم ولی چرا نمی تونم ثابت کنم
لالایی می خونم ولی نمی تونم خوابت کنم
دوست داشتن منو چرا نمی تونی باور کنی
آتیش این عشق و شاید دوست داری خاکستر کنی
شاید می خوای این همه عشق بمونه تو دل خودم
دلت می خواد دیگه بهت نگم که عاشقت شدم
کاش توی چشمام می دیدی..کاشکی اینو می فهمیدی
بگو چطور ثابت کنم که تو بهم نفس می دی
شايد برات مهم نباشم ،يعني نيستم
اما به جون اونكه ميپرستيش من تو رو دوست دارم
برو که دیدن اشکات منو به گریه میندازه
نگاه کن آخر راهم نگاه کن آخر جادست
نمیشه بعد تو بوسید نمیشه بعد تو دل بست
منو تنها بذار اینجا تو این روزای بی لبخند
که باید بی تو پرپرشه که باید از نگات دل کند
حلالم کن اگه میری اگه دوری اگه دورم
اگه با گریه میخندم حلالم کن که مجبورم
نگو عادت کنم بی تو که میدونی نمیتونم
که میدونی نفسهامو به دیدار تو مدیونم
فدای عطر آغوشت برو که وقت پروازه
برو که بدرقه داره منو به گریه میندازه
برو عشقم خداحافظ برو تو گریه حلالم کن
خداحافظ برو اما عزیز من حلالم کن
سلام دوستان خوبین؟من بعد از مدتها آپ کردم 2تا متن گذاشتم احتمالا 100%تکراریه اما دلم گرفته بود اینا رو گذاشتم
از دست غصه دق کنه بمیره
تا حالا شده که محتاج بشی
حتی خدا هم دستتو نگیره
تا حالا شده یه روز بی خبر
عشقت بره بهونشو بگیری
بفهمی هر چی میگفت دروغ بود
کم بیاری دلت بخواد بمیری
ای خدا ، زندگیم نقش بر آبه
حال قلب عاشقم بد جور خرابه
قسمت میدم که جونمو بگیری
زنده بودن واسه من عین عذابه
تو که از حال دلم با خبری
چرا گریه هام نداره اثری ؟
به چه جرمی ای خدا بگو به من
داری آبروی من رو میبری ؟
تا حالا تنها یه جا نشتسی
بی سر صدا توی خودت شکستی
حس خجالت بشینه رو چهرت
از این حس کنی اضافی هستی
تا حالا شده چیزی ببینی
دلت بخواد کور بشی و نبینی
واسه پنهون کردن گریه هات
زیر بارون بدون چتر بشینی
راز عاشقی شقایق
شقایق گفت :با خنده نه تبدارم ، نه بیمارم
گر سرخم ،چنان آتش حدیث دیگری دارم
گلی بودم به صحرایی نه با این رنگ و زیبایی
نبودم آن زمان هرگز نشان عشق و شیدایی
یکی از روزهایی که زمین تبدار و سوزان بود
و صحرا در عطش می سوخت تمام غنچه ها تشنه
ومن بی تاب و خشکیده تنم در آتشی می سوخت
ز ره آمد یکی خسته به پایش خار بنشسته
و عشق از چهره اش پیدای پیدا بود
ز آنچه زیر لب می گفت: شنیدم سخت شیدا بود
نمی دانم چه بیماری به جان دلبرش
افتاده بود- اما طبیبان گفته بودندش
اگر یک شاخه گل آرد ازآن نوعی که من بودم
بگیرند ریشه اش را و بسوزانند
شود مرهم برای دلبرش آندم شفا یابد
چنانچه با خودش می گفت بسی کوه و بیابان را
بسی صحرای سوزان را به دنبال گلش بوده
و یک دم هم نیاسوده، که افتاد چشم او ناگه به روی من
بدون لحظه ای تردید شتابان شد به سوی من
به آسانی مرا با ریشه از خاکم جداکرد و
به ره افتاد و او می رفت و من در دست او بودم
و او هرلحظه سر را رو به بالاها
تشکر می کرد پس از چندی
هوا چون کوره آتش زمین می سوخت
و دیگر داشت در دستش تمام ریشه ام می سوخت
به لب هایی که تاول داشت گفت:اما چه باید کرد؟
در این صحرا که آبی نیست
به جانم هیچ تابی نیست
اگر گل ریشه اش سوزد که وای بر من
برای دلبرم هرگز دوایی نیست
واز این گل که جایی نیست ؛ خودش هم تشنه بود اما
نمی فهمید حالش را چنان می رفت و
من در دست او بودم وحالا من تمام هست او بودم
دلم می سوخت اما راه پایان کو ؟
نه حتی آب، نسیمی در بیابان کو ؟
و دیگر داشت در دستش تمام جان من می سوخت
که ناگه روی زانوهای خود خم شد دگر از صبر اوکم شد
دلش لبریز ماتم شد کمی اندیشه کرد- آنگه
مرا در گوشه ای از آن بیابان کاشت
نشست و سینه را با سنگ خارایی
زهم بشکافت زهم بشکافت
اما ! آه صدای قلب او گویی جهان را زیرو رو می کرد
زمین و آسمان را پشت و رو می کرد
و هر چیزی که هرجا بود با غم رو به رو می کرد
نمی دانم چه می گویم ؟ به جای آب، خونش را
به من می داد و بر لب های او فریاد
بمان ای گل که تو تاج سرم هستی
دوای دلبرم هستی بمان ای گل
ومن ماندم نشان عشق و شیدایی
و با این رنگ و زیبایی
و نام من شقایق شد
گل همیشه عاشق شد
دفتر خاطرات زندگی ام از مشق های دلتنگی عاشقانه ی تو
پرشده است
کسی صدایم می زند ومن
تنها به احترام دل عاشقت،
کنار خلیج نام عاشقانه ی تو لنگر می اندازم.
دل نوشته هایم ،
راز دل پریشانم را رسوا می کنند
و من
آواره ی سرزمین رویاهایم می شوم.
هیچ کس نمی دانست
تو... تنها بهانه ی مشق عشق من بودی!
عمیق ترین درد در زندگی مردن نیست ،
بلکه نداشتن کسی است که الفبای دوست داشتن
را برایت تکرار کند و تو از او رسم محبت بیاموزی .
عمیق ترین درد در زندگی مردن نیست ،
بلکه گذاشتن سدی در برابر رودی است که از چشمانت جاری است.
عمیق ترین درد در زندگی مردن نیست ،
بلکه پنهان کردن قلبی است که به اسفناک ترین حالت شکسته شده .
عمیق ترین درد در زندگی مردن نیست ،
بلکه نداشتن شانه های محکمی است که بتوانی به آن ها
تکیه کنی و از غم زندگی برایش اشک بریزی .
عمیق ترین درد در زندگی مردن نیست ،
بلکه ناتمام ماندن قشنگترین داستان زندگی است که
مجبوری آخرش را با جدائی به سرانجام رسانی .
عمیق ترین درد در زندگی مردن نیست ،
بلکه نداشتن یک همراه واقعی است که در سخت ترین شرایط همدم تو باشد .
عمیق ترین درد در زندگی مردن نیست ،
بلکه به دست فراموشی سپردن قشنگ ترین احساس زندگی است .
عمیق ترین درد در زندگی مردن نیست ،
بلکه یخ بستن وجود آدم ها و بستن چشمها است.
…… دستانم گرمی دستانت را می خواهد پس دستانم را به تو میدهم
قلبم تپش قلبت را می خواهد پس قلبم را به تو میدهم
چشمانم نگاه زیبایت را می خواهد پس نگاهم از آن توست
عشقم تمامی لحظات تو را می خواهند وبرای با تو بودن دلتنگی میکنند
دل من همانند آسمان ابری از دوری تو ابری است
درخشش چشمانم همانند خورشید درخشان انتظار چشمانت را می کشند
GetBC(7);
چه سنگین گذشت عصر بارانی ام
گویی نوازش نمی کرد، باران صورتم را
وامروز دوباره شکست
تکه ای از شکسته های قلبم
درآن گوشه ی پاییزی
گریه ام، فریادم، تنها سکوتی بود
تا حرفهایم
در بستری از بغض بخوابند
کاش گفته بودم...
کاش گفته بودم تو روزی بتی بودی
که قلبم ستایشت می کرد
دریغ از گوشه چشمی
که همان، بت شکنم کرد
وامروز...
بخشایش عذرم
مفهومی بی رنگ است
گمشده در اعماق تاریک قلبم...
آسمـــــون میبـــــاره , حتـــی یه لحظــه آروم نداره
چـــرا بین دلـامون دیــــواره؟
یه لحظـــــــــه... نگام کــــــــن...
شاید چشام منو یادت بیــاره
دیگه نمونده واسم راه چــاره
هستیـــه من تو هستــی
بیا بشین کنــــارم
با اینکه رفتـــی از من
به یاد تــــو میبـــــارم
از وقتــی رفتی از پیشم
دارم آتیش میگیـــرم
بذار که این دم آخر
ببینمت بعد میـــرم
مهربونـــــــــــــــــم , کجایـــــــــــــی؟
بی تو دارم میسوزم تو تنهایـــــــــــــــــــــــــی
دیگه درنمیـــــاد ازم صدایـــــی
چه رسمــــه , رسمـه زمونــــــــــــــــــه
کاشکی میدونستم پیشم نمیمونــــــــــــــــــه
آخه نبـــــود واسه رفتنش بهــــانه
هستیه من تو هستــی
بیا بشین کنارم
با اینکه رفتـــی از من
به یاد تو میبــــــــارم
از وقتــی رفتی از پیشم
دارم آتیش میگیـــرم
بذار که این دم آخر
ببینمت بعد میـــرم
هیچ کی خبر از دله زار من نداره
شب که میشه چشمای من ابر بهاره
خالی و صوت و کور این کلبه ی قلبم
من تک و تنهام رو زمین تاریک و سردم
صدای دلگیره منو هیچ کسی نشنید
هر کی که اشکامو میدید بهم میخندید
بدون اون این دله من از پا در اومد
هر چی که گفتم تا بیاد اما نیومد
آخ که دلم شکسته و بدجوری خستست
هر چی دره به روی من همیشه بستست
من که پوسیدم توی این همه غریبی
کاش کی می شد بیایو دستامو بگیری
صدا کن مرا ، صدای تو خوب است
صدای تو سبزینه آن گیاه عجیبی است
که در انتهای صمیمیت حزن می روید
در ابعاد این عصر خاموش
من از طعم تصنیف در متن ادراک یک کوچه تنهاترم
بیا تابرایت بگویم چه اندازه تنهایی من بزرگ است
و تنهایی من ، شبیخون حجم ترا پیش بینی نمی کرد
و خاصیت عشق این است . . .
کسی نیست ، بیا زندگی را بدزدیم
آن وقت ، میان دو دیدار قسمت کنیم
بیا با هم از حالت سنگ چیزی بفهمیم
بیا زودتر چیزها را ببینیم
ببین ،عقربک های فواره در صفحه ساعت
حوض زمان را به گردی بدل می کنند
بیا آب شو مثل یک واژه در سطر خاموشی ام
بیا ذوب کن در کف دست من
جرم نورانی عشق را
مرا گرم کن . . .
بگیر دستای تنهامو که بی دست تو غمگینم
من از این بیقراری ها ، سراغ عشقو میگیرم
به چشمات خیره میمونم ، بپای عشق می میرم
همه ساعات بودن رو، شمارش میکنم با غم
"زمان" با " فاصله " دست داد، که دوریم هردومون از هم
اگرچه این دل تنها ، فقط از عشق میخونه
ولی درکُنج تنهائی ، دلم، از" فاصله" خونه
برای بی پناهی هاش، همش آغوش غم بازه
تـو رویاش، با خیال تو، امیدِ تازه می سازه
...
تو باورکن که قلب من، توی غربت پریشونه
میخواد دوری کنه ازغم ، ولی بی تو نمیتونه
بگیر دستای تنهامو، که قلبم بی تو بی تابه
همیشه چشم بیدارم ، میون گریه میخوابه
همه ساعات بودن رو شمارش میکنم با غم
"زمان" با " فاصله " دست داد، که دوریم هردومون از هم
...
دلی که توی جام تو، شرابِ صبر میریزه
خودش صبروقرارش نیست، خودش از غصه لبریزه
من از رنجِ جدائی ها ، نگاهو برتو میدوزهم
پیش چشم تو میخندم ، ولی در سینه میسوزم
همه ساعات بودن رو شمارش میکنم با غم
"زمان" با " فاصله " دست داد، که دوریم هردومون از هم
.: Weblog Themes By Pichak :.